عاقبت کار خودش را کرد این در فاطمه
عاقبت دیدی که محسن گشت پرپر فاطمه
تو امانت پیش من بودی و حالا همسرت
می کِشد هر دم خجالت از پیمبر فاطمه
زخم های پیکرت دارد علی را می کُشد
لاله می کاری ز خون در بین بستر فاطمه
اشک طفلان را در آوردی مکش اینگونه آه
جان من گریه مکن خاتون محشر فاطمه
لب گشا حرفی بزن تا من نیفتادم ز پا
“یا علی” بر گو بگیرم جان دیگر فاطمه
قصد رفتن کرده ای بانو مگر که اینچنین ؟
خانه داری میکنی این روز آخر فاطمه
چند روزی میشود گلهای تو پژمرده اند
زینب از داغت ببین گشته چه لاغر فاطمه
من که عمری خم به ابرویم نیاوردم ببین
داغ تو کرده چه ها با مرد خیبر فاطمه
آفتاب خانه من بر لب بامی چرا؟
میزنی سو سو ز چه ای نور داور فاطمه
میروی، باشد برو! اما بدان که بعد از این
میشود این خانه دیگر قبر حیدر فاطمه
هرجایی میره همه میگن چقدر خانومه این دختر
با اینکه خانوادش رو نمیشناسن میگن: معلومه سر سفره پدر
مادرش بزرگ شده!
یادمه وقتی مادرش فوت کرد وسط بغضهای سنگینش میگفت: خدایا خیلی زود دیر شد، اخه برای اینکه براش خوب باشم کلی برنامه داشتم…
یکی از دوستاش که شونههاشو محکم گرفتهبود خیلی آروم در گوشش گفت: مادرت تو رو داشت، دست پُر رفت ..
خودش برام تعریف کرد با اینکه شوهرم هرگز مادرم رو ندیده همیشه میگه: اگه تو تربیت شده اونی پس خودش چه فرشتهای بوده
هر وقت میبینمش با خودم میگم چقدر خوبه که همه یه طوری
خوب باشیم که هرکی ما رو دید به یاد خوب بودن بقیه هم بیوفته
یه
دختر خوب تا همه بگن مادرش فرشته است
یه کارمند خوب تا همه بگن چه شرکت خوبی
یه شهروند خوب تا همه بگن عجب مردمان خوبی
یه پزشک خوب تا همه بگن چه پزشکای خوبی
و مهم تر از همه
یه بنده خوب تا همه بگن عجب خدای خوبی.
درست
همون طوری که صادقترین فرزند رسول خدا فرمودند:
ای شیعیان، شما به ما منسوب هستید، پس مایه زینت ما
باشید نه مایه آبرو ریزی ما.
+مشکاة الأنوار، ص 67
دوباره،بعد مدت ها برگشتم
اول یه وب تکونی داشته باشم تا ببینم بعدا چی میخواد بشه
نوشتن خاطرات خیلی خوبه
یه وب وقتی نامزد شدیم ساختم که اتفاقای مهم زندگی مون رو توش بنویسم.تازگیا رمزش یادم رفته
ولی لذت بخشه وقتی مطالبش رو بعد این همه وقت می خونم.خیلی از خاطراتش یادم نیست ولی با اینحال از اینکه تاریخ هایی که الان خاطرم نیست رو اونجا میبینم کیف میکنم.پس مینویسم تا سالها بعد وقتی دوباره خوندم کیف کنم
ده آبان تولد خواهرمه.امسال یعنی سال ۹۶، روز تولد خواهرم قرار بود به قصد زیارت اربعین و سفر کربلا خونه رو ترک کنیم
ساعت حدودای دو ظهر با یه نفر،رو پل آهنچی قرار داشتیم
همون روز ساعت ده صبح بود که متوجه شدیم دوباره داریم مامان و بابا میشیم
حاجی استرس گرفته بود که الان چیکار کنیم بریم پیاده روی کربلا یا نریم؟
اگه اونجا مشکلی پیش اومد چی؟
خلاصه ما که همه وسایل و پاسپورت و ویزا مون آماده بود قرار شد بریم و توکل کنیم به خدا
قبل عراق،تو خاک ایران که بودیم تا برسیم مهران ماشین خوب بود و زیاد اذیت نشدیم.ولی مهران سوار یه اتوبوس شدیم و رفتیم مرز.
مرز ایران تا عراق باید از کلی نگهبانی و فلان می گذشتیم اونم پای پیاده که واقعا خسته کننده بود
اون ور مرز،راننده های عراقی اصلا خوب رانندگی نمی کردن.از طرفی اون همه راه رو پیاده رفتن هم گاو نر میخواهد و مرد کهن
سامرا که رفتیم کلی راه رو پیاده برگشتیم که اینم سه چهار ساعتی طول کشید
بگذریم از سختی هاش که واقعا شیرین بود وخیلی خوش گذشت.بعد زیارت کربلا و نجف و سامرا،بدون اینکه بریم کاظمین و اربعین نشده برگشتیم قم
فرداش رفتیم دکتر و بعدشم سونوگرافی و دیگه مطمئن شدیم که داریم والدین یه فندق دیگه میشیم
الانم که خداروشکر چشم به راه نوزادی که بیاد و مارو تربیت کنه
البته نیومده کارش رو شروع کرده فندق مامان
« لن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَیْءٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِیمٌ »
هرگز به نیکى کامل دست نیابید مگر آنکه از آنچه دوست دارید انفاق کنید، و خداوند به تمام آنچه انفاق میکنید داناست.
وَلَا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَلَا السَّیِّئَةُ ۚ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ
و نیکى با بدى یکسان نیست؛ (بدى دیگران را) با شیوهى بهتر (که نیکى است) دفع کن، که این هنگام آن کس که میان تو و او دشمنى است همچون دوست گرم مىشود (و عداوتش نسبت به تو تمام مىشود).