آقای من!
معایب من،
محاسن شما را سفید کرد...
دعای ما امشب،یه جور دیگه است
دست بگیرید امشب،بالا بالا بالا
خدا کنه واشه،به حق مولا
بخت مجردها،حالا حالا حالا
ای خدا کاری بکن،نذار که از زندگی نا امید بشم
زیر بار مهریه شکسته و خسته و ریش سفید بشم
اگه زن بِشون نمیدی لااقل بفرستشون شهید بشن
ای خدا،کاری بکن پیش تو روسفید بشم
کاش خدا فرج کنه،راه غم رو کج کنه
این مجردا رو هم،دیگه مزدوج کنه
نرخ دلار و ارز،بدجور درآورد
صدای مردم رو باز و باز و باز باز
یارانه ها هم که،خرج میشه برای
دادن قبضای،آب و برق و گاز گاز
یه گونی برنج شده حکایتش حکایت در نهان
قیمت پراید کاری کرده که باید بگی زنده باد ژیان
وضع بنزین کاری کرده که نمیشه حتی رفت تا جمکران
جمله مقاومت فقط داده به ما توان
کاشکی بی عیار کنه،خونه شو هوار کنه
خدا هر کسی رو که،جنس و احتکار کنه
از یه طرف دشمن،می بره با تحریم
قیمتارو بالا بالا بالا بالا
از یه طرف زن ها،می برند به اجبار
سکه مهرا رو،بالا بالا بالا
از مد افتاده محبت مد شده با نرخ ارز حساب کتاب
مهریه دخترا قلب پسرها رو چه بد کرده کباب
اونی هم که زن داره خودش میدونه که شده خونه خراب
کاش خدا مدد کنه،وقف مجرد کنه
جای تالار عروس،روزی شون مشهد کنه
حاجی بهم میگه:یه لیست تهیه کن از چیزایی که این ماه باید شهریه رو برا اونا خرج کنیم و حساب کن ببین با موجودی مون جور در میاد یا نه؟
۱.روغن که تقریبا تموم کردیم
۲.کاهو و سس مایونز و ماست
۳.شیر که باهاش ماست درست کنیم که اقتصادی تره
۴.هزینه خرابی ماشین
۵.هزینه دکتر
و ...
رو به حاجی میکنم و میگم لیست رو نوشتم حالا موجودی مون چقدری هس؟
میگم خب پس حالا حساب کن که ما صفر ریال موجودی داریم،چقدر طول میکشد تا ما همه این وسایل را تهیه کنیم؟
+شده بود قضیه موتور خریدن داوود تو سریال دزد و پلیس
دیروز به مادرم زنگ زدم..
بعد از مرگش تلفن ثابت خانه اش را جمع نکردیم
نمیخواهم ارتباطمان قطع شود
هر وقت دلم هوایش را میکند،بهش زنگ میزنم..
تلفنش بوق میزند.. بوق می زند
وقتی جواب نمیدهد با خودم فکر میکنم یا برای خرید رفته بیرون یا خانه همسایه است..
الان یک سال میشود هر وقت دلم هوایش را میکند دوباره زنگ میزنم..
شماره بیرون رو هم ندارم زنگ بزنم بگویم
" به مادرم بگید بیاد خونش،دلم براش تنگ شده "
چقدر دلم برای مامانم و بابام تنگ شده..
ابری نیست،بادی نیست
می نشینم لب حوض،گردش ماهی ها
روشنی من گل آب
پاکی خوشه زیست
مادرم ریحان می چیند
نان و ریحان و پنیر
آسمانی بی ابر اطلسی هایی تر
رستگاری نزدیک لای گل های حیاط
نور در کاسه مس،چه نوازش ها می ریزد
نردبان از سر دیوار بلند صبح را روی زمین می آرد
پشت لبخندی پنهان هر چیز
روزنی دارد دیوار زمان
که از آن چهره من پیداست
چیزهایی هست که نمی دانم
می دانم سبزه ای را بکنم خواهم مرد
می روم بالا تا اوج ، من پر از بال و پرم
راه می بینم در ظلمت
من پر از فانوسم
من پر از نورم و شن و پر از دار و درخت
پرم از راه از پل از رود از موج
پرم از سایه برگی در آب
چه درونم تنهاست
بخشی از زندگی به سبک طلبگی
امروز برای اولین بار در این سه ماه دو روز زندگانی حضرت لپ ناخواسته بهش آسیب رسوندم
بنده خدا با نیش تا بناگوش باز داشت به جغجغه و بی مزه بازی های من میخندید که جوگیر شدم و با جغجغه حرکات آکروباتیک انجام دادم ولی به دلیل ضعف بینایی مکان فرود جغجغه رو تشخیص ندادم و خورد تو پیشونی حضرت لپ
اول چند ثانیه تو چشای هم خیره شدیم و بعد به مرحله لب پیچونک رسیدیم
چنان لبش رو پیچ داد که گفتم الان چونش رگ به رگ میشه و جیغی کشید که بدون شوخی یا کریم های کنار پنجره همه پرزدن و خونه همسایه پایینی که همیشه پر از سر و صداست رو سکوت فرا گرفت
بغلش کردم و مثل ذرت بالا پایین پریدم
سریع سکوت کرد ولی دیگه اون سید حسن سابق نشد
البته انتقامش رو با شیر ریختن روی جزوه های امتحانیم گرفت ولی هنوزم چند ساعته بهم طوری خیره میشه که واقعا تحمل نگاهشو ندارم
همیشه وقتی بهش میرسیدم بهم لبخند میزد،الان با اخم چپ چپ نگام میکنه
خلاصه ما همینجور باهم سرسنگینیم تا بابایی از کلاس برگرده تکلیفمون رو روشن کنه
والا ما بچه بودیم یه چیز می افتاد رو سرمون اولش صدای خرس قطبی درمی آوردیم ولی بعدش جوری میخندیدیم که مویرگ های دو طرف دهان مبارک از شدت خنده کبود میشد
نمیدونم این بچه های دهه نودی به کی رفتن
+تمام سعیمو میکنم که فسقل خان مثل خودم بچگی کنه
بدون محدودیت
برسه خونه
با زانوی پاره
لباسای خاک خلی
گرسنه
حالا فردا امتحان ترم دارما
برو از خدا بترس امتحان
++ ما تو کلبه جان جدید اتاق نداریم،یه انباری مانند ته پذیرایی داریم که توش وسایل بیچاره من خاک میخوره چون جا نمیشدن تو آشپزخونه گذاشتیمشون اونجا
عوضش هرکدومون یه ور داریم
من این ورم
حضرت لپ اونور
و حضرت یار اونیکی ور
سخته ولی خوبیش اینه همیشه از حال هم باخبریم وقتی خسته شدیم از ورهامون میایم به وسط پذیرایی و دورهم مسابقه بذاریم سید حسن از ادای کدوممون بیشتر میخنده
(حالا بماند فسقل انقدر هیجان زده شده بود ترسیدیم قاطی کنه ادامه ندادیم، من و سید هم فکر نمیکردیم پای رو کم کنی که برسه با قیافه هامون دست موجودات فضایی جنگ ستارگان رو هم از پشت ببندیم)
خلاصه الان تقریبا پنج ماهی گذشته و من نمیدونم چقدر قراره تو این کلبه جان زندگی کنم ولی دوستش میدارم چون پیاده ده دقیقه تا یه ربع با حرم فاصله داره و این یعنییی عشقققق
قبل کربلا 50 تومن پول از یه جایی رسیده بود دست آقایی
اون روز پول هارو بین دوتایی مون نصف کرد و بیست و پنج تومن رو داد به من
وقتی میخواستیم بریم کربلا مقداری پول همراه داشتیم ولی اون بیست و پنج تومن رو هم من تو کوله مون قایم کردم تا اگه اونجا نیاز داشتیم خرج کنیم
بعد برگشت از سفر کربلا،حاجی پول رو از تو کوله در آورد و داد بهم
و همون موقع من گذاشتمش زیر فرش و گفتم بذار بمونه برا وقتی که پول لازم هستیم
امروز عصر حاجی درحالیکه داشت جارو میکشید پول هارو پیدا کرد
من بعد قضیه پنهان کردن پولا،یه مدت خیلی دنبالشان گشتم ولی پیدا نکردم
چند وقتی میشد که دیگه فراموش کرده بودم که بیست و پنج تومنم گم شده
و امروز در کمال ناباوری از زیر فرش دراومد
این چند وقته نیاز شدید داشتیم به پول ولی امروز وضع بدتر شده بود و خدا اون پولا رو رسوند
اون روزی که فک میکردم پولا گم شده،اصلا نمیتونستم فکرشو هم بکنم که خدا به فکر امروز من بوده و اونارو رو میکرده