۲۰.زندگی به سبک طلبگی
بخشی از زندگی به سبک طلبگی
امروز برای اولین بار در این سه ماه دو روز زندگانی حضرت لپ ناخواسته بهش آسیب رسوندم
بنده خدا با نیش تا بناگوش باز داشت به جغجغه و بی مزه بازی های من میخندید که جوگیر شدم و با جغجغه حرکات آکروباتیک انجام دادم ولی به دلیل ضعف بینایی مکان فرود جغجغه رو تشخیص ندادم و خورد تو پیشونی حضرت لپ
اول چند ثانیه تو چشای هم خیره شدیم و بعد به مرحله لب پیچونک رسیدیم
چنان لبش رو پیچ داد که گفتم الان چونش رگ به رگ میشه و جیغی کشید که بدون شوخی یا کریم های کنار پنجره همه پرزدن و خونه همسایه پایینی که همیشه پر از سر و صداست رو سکوت فرا گرفت
بغلش کردم و مثل ذرت بالا پایین پریدم
سریع سکوت کرد ولی دیگه اون سید حسن سابق نشد
البته انتقامش رو با شیر ریختن روی جزوه های امتحانیم گرفت ولی هنوزم چند ساعته بهم طوری خیره میشه که واقعا تحمل نگاهشو ندارم
همیشه وقتی بهش میرسیدم بهم لبخند میزد،الان با اخم چپ چپ نگام میکنه
خلاصه ما همینجور باهم سرسنگینیم تا بابایی از کلاس برگرده تکلیفمون رو روشن کنه
والا ما بچه بودیم یه چیز می افتاد رو سرمون اولش صدای خرس قطبی درمی آوردیم ولی بعدش جوری میخندیدیم که مویرگ های دو طرف دهان مبارک از شدت خنده کبود میشد
نمیدونم این بچه های دهه نودی به کی رفتن
+تمام سعیمو میکنم که فسقل خان مثل خودم بچگی کنه
بدون محدودیت
برسه خونه
با زانوی پاره
لباسای خاک خلی
گرسنه
حالا فردا امتحان ترم دارما
برو از خدا بترس امتحان
++ ما تو کلبه جان جدید اتاق نداریم،یه انباری مانند ته پذیرایی داریم که توش وسایل بیچاره من خاک میخوره چون جا نمیشدن تو آشپزخونه گذاشتیمشون اونجا
عوضش هرکدومون یه ور داریم
من این ورم
حضرت لپ اونور
و حضرت یار اونیکی ور
سخته ولی خوبیش اینه همیشه از حال هم باخبریم وقتی خسته شدیم از ورهامون میایم به وسط پذیرایی و دورهم مسابقه بذاریم سید حسن از ادای کدوممون بیشتر میخنده
(حالا بماند فسقل انقدر هیجان زده شده بود ترسیدیم قاطی کنه ادامه ندادیم، من و سید هم فکر نمیکردیم پای رو کم کنی که برسه با قیافه هامون دست موجودات فضایی جنگ ستارگان رو هم از پشت ببندیم)
خلاصه الان تقریبا پنج ماهی گذشته و من نمیدونم چقدر قراره تو این کلبه جان زندگی کنم ولی دوستش میدارم چون پیاده ده دقیقه تا یه ربع با حرم فاصله داره و این یعنییی عشقققق