چقدر دلم برا مادر بزرگم و خونه قدیمی شون تنگ شده
یادمه یه علاءالدین تو وسط اتاق شون داشتن که یه آجر همیشه روش بود
آجر که گرم میشد برمی داشت می ذاشت رو پاش،تا دردش کم شه