زیر سقف طلبه

زیر سقف طلبه

خدایا آن گونه زنده ام بدار که نشکند دلی از زنده بودنم وآن گونه ام بمیران کسی به وجد نیاید از نبودنم


دوست دارم از خونه طلبه ها براتون بنویسم
از چیزای جالبی که شاید تو خونه هر کسی نباشه

مثل نوشته های جالب رو یخچالِ شون

مثل جشن گرفتن های عید غدیر ِِ شون

و و و وخیلی چیزای دیگه که الان یادم نیس ولی زیر سقف طلبه خیلی اتفاق های جالبی رخ میده...




ویژه خواهران.ورود آقایان ممنوع!
نظرات آقایون تایید نمیشه

۵ مطلب با موضوع «خانه طلبگی» ثبت شده است


پیامبر گرامی اسلام (ص) از یاران خود پرسید : در کدام لحظه ، زن به خدا نزدیک تر است؟

 پاسخ مناسبی مطرح نشد؛

تا اینکه حضرت زهرا (علیها السلام) سئوال پدر را شنید و پاسخ داد :

" آن لحظه ای که زن در خانه خود می ماند (و به امور زندگی و تربیت فرزند میپردازد)به خدا نزدیک تر است. "

ماهی قرمز
۱۱ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۰۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

من از جا جورابی ورودی ممنونم که گوشی هایمان را درون خودش نگه میدارد،تا تلفن همراه وقت بودن با همراه زندگی مان را نگیرد

از تابلو اعلانات ممنونم که پر میشود از پیغام های دونفره و فعالیت های مشترک روزانه


همینطور از جاکفشی که خوب کفش هایمان را کنار هم جفت میکند

و از کمد جای رخت خوابی که خانه درختی ام  محسوب میشود و وقتی فکرم درگیر است،میروم و در تاریکی اش مینشینم و غزل میخوانم

و همینطور ممنونم از لامپی که تو یواشکی در خانه درختی ام نصب کرده ای تا چشمانم ضعیف نشود


من از ظرف های کثیف ممنونم که هردویمان را به آشپزخانه میکشانند چون من خوب نمیتوانم حباب درست کنم


من از پنجره خانه ممنونم که کمکم میکند صبح ها به تو دست تکان دهم


مخصوصا از کتابخانه مان که صدایمان میکند تا برای هم کتاب انتخاب کنیم


من از خانه ی اجاره ای هفتاد متری ممنونم و تمام وسایل سالم یا ناسالمش
چون خوب به ما یاد داد
شاد بودن بهانه نمیخواهد
شکر گذار بودن معجزه نمیخواهد

ماهی قرمز
۰۶ بهمن ۹۶ ، ۱۱:۵۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

تو خونه ما،جشن تولد خیلی مهم تلقی نمیشه ولی تولد هارو هم خانوادگی جشن می گیریم.ولی تولد ائمه و حضرت رسول رو هرسال جشن میگیرم

به نظر اهالی زیر سقف طلبه،همون طور که محرم باید زنده بمونه و هرسال هیئات روضه برگزار شه،همون طور و با همان اهمیت باید اعیاد مذهبی رو جشن گرفت

جشن های ما خیلی هزینه بر نیستن،و همیشه با همون وسایل تزئینی خونه رو تزئین میکنیم و هر از گاهی که حاجی پول داشت شب یه جعبه شیرینی میگیره و تشریف میاد خونه

اگه عید غدیر به گوش همه رسیده بود و بهش اهمیت داده میشد هیچ وقت جریان کوچه اتفاق نمی افتاد،هیچ سری بالای نیزه نمی رفت،و هیچ خواهری نظاره گر گودال خونین نبود

می‌دونستید که تمام اتفاق روز غدیر بیان جمله من کنت مولاه نیست؟ می‌دون

ستید که پیامبر در روز غدیر خطبه بلند و مهمی قرائت کردند؟

و این یک جمله از آن خطبه است: «پس باید این خبر (واقعه غدیر خم) را هر حاضری به غائب و هر پدری به فرزندش برساند، تا روز قیامت»

پدران وظیفه دارند که واقعه غدیر و خطبه غدیر را به فرزندانشان آموزش دهند و این یک وظیفه مهم است. روز عید غدیر باید فرصتی هم بگذاریم و خطبه غدیر را بخوانیم و تکه‌هایی از آن را به فرزندان‌مان بیاموزیم. این جزو وظایف پدران شیعه است!


اَلحمدُ لِلهِ الّذی جَعَلَنا مِنَ المُتَمَسّکینَ بِولایةِ اَمیرِالمؤمنینَ و الائمةِ المَعصومینَ علیهم السلام

ماهی قرمز
۲۳ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

اینجا زیر سقف طلبه است،خانه ای قدیمی در یکی از محله های قدیمی قم؛کوچه‌ای بن‌بست که وقتی وارد آن می‌شوی منزل حاج آقا خودنمایی می‌کند. بیرون خانه، در کوچک آبی رنگی دیده می‌شود که وقتی به آن می‌نگری، باغی را پشت آن تجسم می‌کنی اما وقتی از در می‌گذری، یک ساختمان دو طبقه قدیمی را می‌بینی که حیاطی بزرگ آن را احاطه کرده است؛ خانه‌ای که دیوارهایش از قدمت چندین ساله سخن می‌گویند، هر چند هم که وقتی وارد می‌شوی چیزی از زیبایی‌های یک باغ کم ندارد.

وارد خانه که می شوی،اولین چیزی که توجهتان را به خود جلب می کند حوض قدیمی است که دقیقا وسط حیاط قرار دارد.حیاط آنقدر بزرگ است که در نگاه اول محو درختان بلند می شوی.

از کنار حوض رد میشوی تا به پله های منتهی به خانه برسی.سه پله سمت راست انتهای حیاط دیده میشود.به سمت آنها قدم برمی داری و از پله ها بالا میروی.مقابلت یک ایوان می بینی که تقریبا ده متر طول و یک و نیم متر عرض دارد.

در ایوان چند در ارسی می بینی که در آستانه دو تا از درها،چند جفت دمپایی بچگانه به چشم می خورد.از تعداد دمپایی های مقابل در میتوان فهمید که خانواده پر جمعیتی در آن ساکن است.

به نظر بیشتر جمعیت خانه کودک هستند و در محدوده سنی دو تا ده سال.

صدای بچه ها از اتاق به گوش میرسد و توجه هرکسی را به خود جلب میکند.با بسته شدن در حیاط،نگاهم از در اتاق به سمت پسر بچه ای که حالا در حال نزدیک شدن به من است،کشیده میشود.

محمد حسین پسری که با دستهای مردانه اش چند پلاستیک میوه را با خود از پله ها بالا میکشد.و در حالیکه پلاستیک ها را به سمت من گرفته،میگوید:مامان این میوه ها کافیه؟

تازه به خود می آیم و می بینم شانزده سال از تولد اولین فرزندمان می گذرد.نور چشم مادر الان شانزده ساله است.

یک دختر  که خیلی کمتر از سنش نشان میدهد.یاد خاطره ای که از مراسم اعتکاف دو سال پیش دارم، می افتم.زینب با حالت جنینی زیر لحاف جمع شده و خوابیده بود.

پیرزنی درحالیکه از کنار من رد میشد اندکی درنگ میکند و در حالیکه مرا مخاطب خود قرار داده میگوید:آخه چرا دختر بچه هارو همراه خودتون میارید مسجد؟به خدا اینا اذیت میشن گناهه...

زینب که صدای پیرزن را می شنود از زیر لحاف بیرون می آید و همزمان با بالا بردن دستش به نشانه سلام،رو به زن کرده و میگوید:سلام خانوم.

خانوم که جا خورده بود زیر لب میگوید:نه خیلی هم کوچیک نیست.

من و زینب خانوم و دخترا میزنیم زیر خنده.

داشتم می گفتم زینب شش ماهه به دنیا آمد و به سختی بزرگ شد و حالا بعد چند سالی که با چشم بر هم زدن گذشت،امشب جلسه خواستگاری زینب است.

من حیاط را اب و جارو کردم و بچه ها به خانه رسیدند.زینب هم در آشپزخانه مشغول پختن قورمه سبزی،غذای مورد علاقه پدر،است.

صدای زنگ در که بلند میشود زینب مثل همیشه با سرعت زیاد از آشپزخانه خود را به ته حیاط می رساند تا به پیشواز پدر برود.

با ذوق در را باز کرده می گوید:سلام باباجونم

حاجی با دیدن ذوق زینب و در حالیکه زیر چشمی مرا می نگرد خطاب به دختر کوچکش میگوید:تو هم به مامانت رفتی،اونم شب خواستگاری خیلی ذوق کرده بود

من در این سالها ازبس به حاجی گفته ام که نگو زشته،نگو باور میکنن؛متوجه شده ام که حاجی گوش شنوایی برای این مواقع ندارد،این بار سکوت کرده و چیزی نمیگویم.

یاعلی

+ دیندار آن است که در کشاکش بلا دیندار بماند،وگرنه در هنگام راحت و فراغت و صلح چه بسیارند اهل دین...

++ پی نوشت از شهید آوینی

ماهی قرمز
۰۹ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

کلاس درس تمام شده است و من کلی از مسیر را با قدم های تند طی می کنم تا به خانه برسم.آفتاب داغ قم، امانم را بریده و گلویم خشک شده است. دلم فقط چند قطره آب می خواهد تا لبهایم را تر کنم.

بعد از حدود 20 دقیقه پیاده روی رسیده ام به خانه مان، از پله ها بالا رفته و در را باز میکنم و نفس نفس زنان به سراغ آب سرد کن یخچال میروم.لیوان را از آبش پر می کنم و همینطور که به لب هایم نزدیک می کنم، چشمم می خورد به نوشته روی آب سردکن. " السلام علیک یا ابا عبدالله ".

یکی از ایده های جالب که زیر سقف طلبه هست اینه که روی اب سردکن یخچال مثل اب سرد کن های تو خیابون نوشته ای به یاد تشنه لبان کربلا چسبانده شده.

به نظرم برای اینکه هر لحظه یاد خدا باشیم،این جور تغییرات خیلی موثره.اگه شما هم از این ایده ها سراغ دارین به ما یاد بدین.ممنون میشم


ماهی قرمز
۱۶ دی ۹۵ ، ۱۴:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر